تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


سلااام...من اومدم با یه پست تابستونی

این 15 ، 20 روزِ اخیر رو اگر بگم هر روزش رو از صبح زود تا شب مشغول بودم دروغ نگفتم... اصلا یادم نمیاد یک ساعت کامل رو بیکار بوده باشم یا حتی یکبار حوصلم سر رفته باشه ...

بعد از اینکه کارای کاغذ دیواری و سرامیک و تعویض یه سری وسایل تموم شد و درواقع کارای مردونه انجام شد ، تازه کار من و مامانم شروع شد و تقریبا هرروز میرفتیم خونه رو تمیز میکردیم و کاراشو انجام میدادیم... کارا خیلی خیلی زیاد بود... چون تعمیرات باعث شده بود حسابی خاک و اینا به پا بشه و تمیزکاریِ سفت و سخت لازم داشت . چیدن وسایل هم بود چون همه چیزو جمع کرده بودیم....اعم از تخت و مبل و تلویزیون و همه چیز

مامان منم تا حدودی وسواس داره و برای همین کار مشکل تر میشد ....

مثلا چیدن و آماده کردن اتاق من به تنهاایی 3 روز طول کشید... یک عالمه چیز دادم بیرون و از این بابت خیلی خوشحالم که خلوت و تمیز شدم اتاقم...پرده های جدیدم اینقدر ناازه که نگو... با اینکه کاملا ساده اس ولی خیلی دوستش دارم... یه آستر شیری رنگ داره و روشم حریر شیری ساده و کمی چین دار. کلا من شیک بودن رو در سادگی میدونم...کاغذ دیواریمم سادس... یه سری خرید هم انجام دادم مثلا از این باکس های لوازم آرایش که روی میز میذارن خریدم و تمام کرم ها و آبرسان و مرطوب کننده و خلاصه اینارو گذاشتم توش...دوتا کشو داره و حسابی نظم داد به میز آرایشم . اینم عکسش : کلیک

حالا بعدا که رفتم خونه از خودشم عکس میگیرم میذارم

 آباژور خریدم : کلیک 

این آباژور با اینکه پایه کوتاهه شدیدا مهرش به دل من نشست که خریدمش... حس میکنم این مدل شیک تر از اون پایه بلنداس

راستی سه چهار تا ساک نظم دهنده هم گرفتم که عااالی بودن... اینقدر نظم داد به لباسام و کمدم که حد نداره . از اینا : کلیک

این ساک نظم دهنده ها ۶ تا سایز داره... من سایز ۲ و ۳ و ۴ گرفتم که خوب بود اندازشون.. یه دونه سایز ۶ هم گرفتم که چون خیلیی بزرگ بود مرجوعش کردم... حس کردم به درد رختخواب و اینا میخوره... به نظرم اندازه ۲ و ۳ و ۴ خیلی خوبه

یکیش که تقریباً بزرگتر بود رو گذاشتم برای کیفام...همه ی کیفامو گذاشتم داخلش و گذاشتم زیر تختم

دیگه فرش کوچیک هم گرفتم و خلاصه تکمیل شد اتاقم . آخه قبلی بزرگ بود و الان دیگه مد نیست که فرش کل اتاق یا مثلاً کل هال رو بپوشونه .

درسته که پوستمون کنده شد سر این تعمیرات اما از نتیجه راضی ام . ولی همه اینا باعث نشد که بازم به مستقل شدن فکر نکنم...

حتی یه بار جدی تر با بابام حرف زدم و بازم بابام گفت که هیچ مخالفتی نداره و یکم دستمون باز تر بشه برام یه واحد از یه مجتمع تجاری مسکونی رو رهن کامل میکنه یا میخره تا بتونم تهران برای خودم زندگی کنم و در عین حال دفتر کارم اونجا باشه و کار کنم... این مدت گاهی توی دیوار میرفتم قیمتارو میدیدم... خب قیمتا بالاست... مخصوصا که من دوس ندارم پایین زندگی کنم... دلم میخواد مثلا دفتر کارم سعادت آباد باشه... که اون قسمتام خیلی گرونه... ولی خب مثلا سردار جنگل ، پونک ، گیشا ، یوسف آباد ، شهرک غرب و اینا هم بتونیم یه جایی رو بگیریم خوب میشه...

راستی ......من رسماً واسم شماره پروانه اومد از طرف کانون وکلا... تا آخر همین ماه هم باید یه جلسه دادرسی برم تهران ...

آخ که چقدرر این انتظار سخت بود..حالا باید تا 6 مرداد کلاس توجیهی و اینا شرکت کنیم تا رسماً خود پروانه رو بهمون بدن و بتونم پرونده بگیرم و به عنوان وکیل برم دادگاه

ما یه گروه تلگرامی داریم که الان 70 نفریم و همدوره هستیم...این روزا کلی اونجا صحبت میکنیم و خلاصه دوست جدید پیدا کردم که به نظر میاد دخترا و پسرای خوبی هستن و مثل خودم با کلی ذوق وارد این کار شدن. حالا شاید حتی گاهی همدیگرو توی شعبه های مختلف ببینیم و بیشتر دوست بشیم 

باید تا 6 مرداد سربرگ و کارت ویزیت سفارش بدم...سربرگ که اجباریه اما برای کارت ویزیت یکم مرددم که الان بزنم یا صبر کنم یکسالی بگذره بعد...بعضی از بچه ها الان دارن کارت ویزیت میزنن ولی بعضیاشون میگن الان نمیزنیم....حالا نمیدونم چیکار کنم دیگه... میگم خوبه منم فعلا نزنم. 

حالا که فعلا باید منتظر باشم تا بهم اعلام بشه که کدوم مجتمع قضایی و کدوم شعبه باید برم واسه شرکت در جلسه دادرسی...آخه ما 18 ماه باید مرتب بریم توی جلسه دادگاه شرکت کنیم و اونجا بشینیم و پرونده های مردم رو ببینیم و ازشون گزارش و روند کار تهیه کنیم ....هر ماهی به یه شعبه ای ارجاع میشیم و توی این 18 ماه همه نوع دادگاهی میریم... حقوقی ، کیفری ، خانواده ، اطفال و...

درواقع بهمون یه گواهی میدن که وقتی اونو به قاضی نشون بدیم اجازه میده ما هم توی جلسه شرکت کیم و یه گوشه بشینیم و ببینیم دو طرف چی میگن و رای دادگاه چی میشه... از طرفی خودمونم میتونیم پرونده بگیریم و به عنوان وکیل بریم دفاع کنیم

راستش من میخوام با حق الوکاله های کم شروع کنم تا کم کم کار یاد بگیرم ...الان مثلا خیلیا برای پرونده های ساده 10 میلیون و اینا میگیرن...من نمیخوام حقم ضایع بشه اما نمیخوامم از اول اینجوری شروع کنم و موکل هامو سر پول بپرونم...میخوام یکم باهاشون راه بیام و مثلاً همونی که بقیه 10 میلیون میگیرنو من 6 بگیرم...یا اصلا 5 بگیرم.

البته باید مواظب باشم سرمم کلاه نره چون به هرحال هزینه ها بالاست ...رفت و آمد به دادگاه و تمبر باطل کردن و اینا کلی هزینه داره و معمولا هم که پرونده ها کلی طول میکشه یهو حتی یکسال رسیدگیش طول میکشه...میخوام یه جوری هم نشه که از جیب خودم پول بدم... سود داشته باشه برام ولی جوری که موکل هام زیاد بشن...تا یک سال میخوام اینجوری کار کنم اگر خدااا بخواد... کلی آرزو و خواسته دارم که نه از خانوادم میخوامشون و نه از شخصی به نام شوهر...دلم میخواد با زحمت خودم بهشون برسم...دلم میخواد ماشین بخرم....کلاً مستقل باشم و دستم تو جیب خودم باشه... 

حاضرم به خاطر اینا صبح تا شب زحمت بکشم و تلاش کنم و از اینور به اونور برم... در عین حال دوست دارم پولی که میگیرم واقعا حلال باشه و هرکس کاری بهم سپرد تا آخریییین توانم براش تلاش کنم...کاملاً براش وقت بذارم و کاری بکنم که از من به عنوان وکیلش راضی باشه در نهایت و حس کنه من واقعا برای دفاع از حقوقش تمام تلاشمو کردم..

اینا تمام خواسته های منه..

خب بگذریم..چقدر طولانی شد حرفام... همیشه به این جای پستام که میرسم و قراره از برنامه هام بگم یهویی حسابی سر درد دلم باز میشه و پر حرف میشم .

شاید باورتون نشه ولی این حرفا رو فقط و فقط اینجا میزنم... دوستام و همکلاسیام و فامیل هیچوقت از من اینارو نشنیدن ... هیچوقت دوست نداشتم آدمی باشم که حرف زیاد میزنه و عمل نمیکنه...دوست داشتم هرچیزی رو هم وقتی عملی شد بقیه بفهمن...

ولی فقط اینجاست که جلو جلو از برنامه هام میگم و حس خوبی بهم میده ...باعث میشه که حس کنم حداقل 4 نفر هستن که میتونم براشون بگم من از زندگیم چی میخوام

خلاصه که این روزا روحیاتم بهتر شده... از یک ماه پیش که خیلی خیلی بهتر شدم...

همونطور که گفتم این روزا اکثرا داشتم توی خونمون کارگری میکردم :)) صبح به صبح به مامان میگفتم حس میکنم دارم میرم کارگری :) مثلا تا ۳ و ۴ کار میکردیم. بعد که میومدم خونه دوش میگرفتم میرفتم دفتر...حتی یه ربعم استراحت نمیکردم.‌دیگه شب که برمیگشتم از خستگی بیهوووش میشدم. بعد تازه این وسط برای داداشم یه کتاب ۱۰۰ و خرده ای صفحه رو توی ۱۵ صفحه خلاصه کردم و تایپ کردم و تحلیل کردم چون باید برای یکی از درساش میفرستاد...اما چون خودش دنبال کارای خونه بود نمیرسید... تازه دو تا تحقیق دیگه هم انجام دادم و تایپ کردم.

اما دیگه دیروز تقریبا کارای خونه تموم شد و امروز داداشم رفت تا فرشارو از قالیشویی بگیره و ببره پهن کنه

فقط آشپزخونمون هنوز یکم کار داره که اونم وقتی رفتیم تو خونه کم کم تمومش میکنیم... مامان من که اینقدر میتونست کار بکنه الان دیگه 60 سالش شده و کم کم داره براش سخت میشه....منم که متأسفانه قبلاً اصلا کار خونه نمیکردم ولی دیگه قوووول دادم که توی کارا کمک کنم بهش...

خلاصه که بالاخره امروز فردا بعد از یک مااه میریم خونمون....

توی این مدت حسابی تنبلی کردم و اصلااا روی پایان نامم کار نکردم...حتماً باید برنامه ریزی کنم و شروع کنم

اما خب مثلاً هرروز یه تایمی میذاشتم برای تمرین سنتور و خداروشکر از روند کلاسم راضی ام و همچنین از استادم . حس میکنم این یکی دقیقاً میدونه من چی میگم...

یکی از آرزوهامم اینه که یه روزی یه سنتور نواز حرفه ای بشم....میون درس و کار و زندگی ، دلم میخواد یه وقتایی برای خودم یه گوشه بشینم و تموم احساساتمو ، غصه هامو ، شادی هامو با سنتورم تخلیه کنم.

بیرونم که زیاد نرفتم این مدت یا حتی میتونم بگم که اصلا نرفتم..حتی وقت نشد فیلم و سریال ببینم

حالا بریم خونمون یه برنامه ریزی میکنم برای کارام و سعی میکنم به همشون برسم . شما چیکارا میکنید این روزای تابستونی رو؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


۹۹-۴-۱۸ ۰ ۱۵۷

۹۹-۴-۱۸ ۰ ۱۵۷


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۹۹-۳-۲۴ ۱۱۹

۹۹-۳-۲۴ ۱۱۹


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۹۹-۳-۲۱ ۱۲۰

۹۹-۳-۲۱ ۱۲۰


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۹۹-۳-۱۷ ۱۴۶

۹۹-۳-۱۷ ۱۴۶


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۹۸-۱۱-۲۰ ۱۸۲

۹۸-۱۱-۲۰ ۱۸۲


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۹۸-۱۰-۲۷ ۱۵۱

۹۸-۱۰-۲۷ ۱۵۱


خیلی دلم گرفته

از یه سری رفتارا... از یه سری برخوردا

واقعا توی این چندروز تمام سعی خودمو کردم که هیچ چیزی روی خوشحالیم تاثیر نذاره اما...

بماند که بعضی از دوستام از جمله مرضیه و یه سریای دیگشون حتتتتی یه تبریک خشک و خالی هم بهم نگفتن... خشک و سرد رد شدن. انگار نه انگار که دوستیم.... انگار نه انگار که...

اون اصلا هیچی ....

ولی اینکه که ببینی کسی خیلی واضح باهات بدرفتاری میکنه ؛ بی محلی میکنه ، نادیده میگیره تورو....

واقعا چقدر بده آدم حتی با رفتارش دل کسیو بشکنه

از خوابگاه دلم گرفته. از رفتار بعضیا ناراحتم... 

دلم میخواد برم اصفهان... برم خونه

ولی همش با خودم میگم قوی باش و سعی کن به جایی برسی که رفتار دیگران هیییییچ تاثیری روت نداشته باشه چون مطمئن باااش اونا عمدا این کارو میکنن.

کسی که از خوشحالی آدم ناراحت بشه واقعا دوست نیست و از دشمن هم بدتره...

هوووم خیلی دلم گرفته😔😔😔

 


۹۸-۱۰-۱۷ ۹ ۱۹۲

۹۸-۱۰-۱۷ ۹ ۱۹۲


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۹۸-۱۰-۱۵ ۱۴۹

۹۸-۱۰-۱۵ ۱۴۹


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۹۸-۱۰-۱۱ ۱۰۳

۹۸-۱۰-۱۱ ۱۰۳


                                           تصاویر زیباسازی - جدا کننده پستتصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

 

سلام به دوستای عزیزم .یلداتون مباک

لطفا کسایی که منو میخونن و وبلاگ دارن ، آدرس وبلاگشونو و اگر رمزی مینویسن ، رمزشون رو هم برام کامنت کنن که من بتونم بخونمشووون. مرررسی

 


۹۸-۹-۳۰ ۰ ۱۵۷

۹۸-۹-۳۰ ۰ ۱۵۷


۱ ۲ ۳ ... ۶ ۷ ۸
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید